به بهانه روز ملی خلیج فارس ۱۴۰۳

داستانک کسی که برای خلیج همیشه فارس شعر سرود.

نوک اسکله، دور از ساحل، در جمع دوستان، چشم‌دوخته به افق نیلگون، آخرین جملات را در وصف شکوه خلیج همیشه فارس سرود. سپس به نشانه‌ی اینکه شعر تمام شده، به همراهان‌ش نگاه کرد. چند لحظه سکوت شد تا مطمئن شوند شعر تمام شده. تشویق‌ش کردند. چشمان‌ش را تنگ کرد. آخرین پُک را به سیگارش زد و ته‌سیگارش را در دریا انداخت:

گویا ناگهان خلیج همیشه فارس را با سطل اشتباه گرفت !

سپس درباره بندر همیشه عباس سخن آغاز نمود.

داستان افزایش وزن و معافیت بد عاقبت

داستان شخصی که خودش را چاق کرد تا از سربازی معاف شود.

حالا که مدرسه‌اش تمام شده بود، می‌خواست به طور تمام‌وقت کار کند و حرفه‌ای شود. بلندپرواز بود و دوست داشت یک روز را هم برای رسیدن به آرزوهایش هدر ندهد؛ چه برسد به اینکه دو سال را با خدمت سربازی سر کند!
با دوستان‌ش مشورت کرد، قوانین را زیر و رو کرد، ایده‌اش را به خانواده مطرح کرد… اکثراً بهش توصیه کردند که کله‌شقی نکند، اما هرچه بیشتر منع‌ش می‌کردند، مصمم‌تر می‌شد. تا اینکه تصمیم گرفت قانوناً از سربازی معاف شود.

خودش را چاق کرد، وزن‌ش از مقدار معینی بیشتر شد و به همین مناسبت معاف شد !
رفت دنبال آرزوهایش. مشهور شد. محبوب شد. ولی دیگر لاغر نشد !

اضافه وزن‌ش ماند! ورزش‌کار سال‌های نوجوانی، در سال‌های جوانی با ورزش، با دارو، با رژیم، و با هیچ چیزی لاغر نشد که نشد! تصمیمی که گرفته بود، بی‌بازگشت بود. بیماری‌های ناشی از چاقی بدن‌ش را اشغال کردند. بنابراین باید هرطور بود لاغر می‌شد.
جراحی کرد. مؤثر بود.
اما بیماری‌های دوره‌ی چاقی ماندند و بیماری‌های جدیدی هم گریبان‌ش را گرفتند! انگار بدن‌ش تاب این‌همه انبساط و انقباض را نداشت.

نهایتا رفت! از دنیا رفت.
محبوب، مشهور، لاغر.


روح بازیگر گرامی که چنین داستانی داشت، شاد.

نوشته مرتبط:

داستان مذاکره بی‌نتیجه گوسفندان با گرگ

همه را درید، سپس ژست سانتیمانتالی گرفت و گفت:

«برای حفاظت از خودتان دریدمتان؛ تا دیگر به هنگام غضب‌آلودگی‌ام به من نزدیک نشوید.»

اعتراض کردند که:

«این عاقلانه نیست!»

گفت:

«تیپ شخصیتی‌ام حکم می‌کند که بدرم و شغلم هم ایجاب می‌کند و با این واقعیت خوشنودم و من همان گرگم که هستم.»

.گفتند:

«لااقل گوسفندها را بدر.»

گفت:

«متاسفانه همه‌تان آدمید و من با همین شماها سرم گرم است و راحتم؛ پس شما هم با من راحت باشید و غر نزنید.»


نوشته مرتبط:

وقتی وابستگی یک کشور به اتوکد خلاصه میشه

تعدادی عکس نقشه‌کشی مربوط به دوران پیش از ساختن اتوکد به دوستان فرستادم، واکنش یه دوست فرانسوی بسیار عجیب و قابل تامل بود.

چند روز پیش این عکس‌ها رو به تعدادی از دوستان فرستادم ونوشتم: «نقشه‌کشی و معماری قبل از پدید آمدن اتوکد».

اکثر واکنش‌ها جنس نوستالژیک داشتند و تقریبا همه به این مسئله اشاره کردند که چه زحمت غیر قابل وصفی برای کشیدن نقشه لازم بوده و چقدر اتوکد کار رو آسون کرده.

در این بین، یکی از دوستان فرانسوی با دیدن این عکس‌ها برآشفت!

وویس طولانی فرستاد و توضیح داد که:

نگاه کن قدیم چند نفر تمام وقت و انرژی خودشون رو می‌گذاشتند تا یک کار تخصصی رو پیش ببرند و تک‌تکشون مهارت‌های متعددی داشتند، اما حالا همه به اتوکد و نرم‌افزارهای ساخت کشورهای دیگه وابسته هستند…
اگر سازنده نرم‌افزار تصمیم بگیره اذیت کنه، می‌تونه به راحتی تمام نقشه‌ها و تمام دارایی یک چنین شرکتی رو ازش بگیره و هیچ کدوم از اون افرادی که با اتوکد کار می‌کردند، دیگه بلد نیستند با دست و ابزارهای نقشه‌کشی نقشه بکشند…

یعنی حتی مشکلش این نبود که الان اتوکد ندارند، بلکه نگران بود که بعدا به مشکل بخورند!

دیدم در این شرایطی که در ایران دنبال واکسن کرونا و سروم و داروهای اساسی می‌گردیم، در تامین مواد اولیه تولید مسئله داریم، برای نرفتن برق نمی‌دونیم از ملت بخواهیم کمتر مصرف کنند یا مصرف کدوم نهاد رو کم کنیم، نمی‌دونیم با اینترنت چه کار کنیم… چقدر جالبه که یه فرانسوی وابستگی کشورش رو در حد وابستگی نرم‌افزاری می‌بینه و حد وابستگی‌شون به اتوکد ختم میشه.

نوشته مرتبط:

حمیدرضا صدر و پیراهن‌های ماندگار، ماندگار شدند

حمیدرضا صدر و جنبه‌های فلسفی افکارش در قالب معرفی کتاب جذابش پیراهن‌های ماندگار و رویکردش به بحث در یک میزگرد زنده تلویزیونی.

حمیدرضا صدر و پیراهن ماندگار خودش در نویسندگی

متاسفانه حمیدرضا صدر از دنیا رفت و ندیدیم که با ویرایش‌های بعدی کتاب جذابش «پیراهن‌های ماندگار» چه کار خواهد کرد. این کتاب رو من صوتی گوش دادم با اجرای پژمان جمشیدی. صداگذاری‌های جالبی برای هر فصل کتاب شده بود که یا موسیقی‌های مرتبط با سوژه فصل بودند، یا صدای گزارش‌گران خارجی یا صدای استادیوم‌های مرتبط…

حمیدرضا صدر طبق معمول استایل خاص خودش، در این کتاب به معرفی فوتبالیست‌های مطرح تاریخ پرداخته بود، ولی در معرفی اون‌ها به جای اینکه از آمار صحبت کنه که در اینترنت هم هست، عمدتا به دلایلی جامعه‌شناسانه‌ای پرداخته بود که باعث شهرت اون‌ها شده.

مثلا به جای توصیف موفقیت‌های دل‌پیرو، برای دل‌پیرو «نامه» نوشته بود. تمام پاراگراف‌های اون فصل رو با «فراموش نمی‌کنیم» شروع کرده بود تا به ویژگی‌های مثبت اخلاقی که درباره دل‌پیرو مطرح کرده جلوه بیشتری ببخشه… یا درباره باتیستوتا نوشته بود اگه دهه ۸۰ تیم ملی آرژانتین رو با مارادونا به یاد بیاریم، دهه ۹۰ سمبل تیم ملی آرژانتین باتیستوتا بوده…

یک چنین برخوردهای آیکانیک یا شمایل‌سازانه با ستارگان فوتبال، باعث میشد که یادمون بیفته این بازیکن‌ها غیر از آمار، یه جنبه‌هایی داشته‌اند که از هم‌دوره‌هاشون متمایزشون می‌کرده.

حیرت‌آور بودن نمایش این وجوه تمایز رو وقتی بیشتر می‌تونین درک کنین که چند فصل این کتاب رو پشت سر هم بخونین. به‌ویژه درباره بازیکنان مطرح دهه ۹۰ و دهه ۲۰۰۰،‌ حس می‌کنین واقعا اون زمان متعلق به اون بازیکن بوده، اما وقتی در فصل بعدی بازیکن دیگری رو مطرح کرده، می‌بینین که نه! این یکی هم عجب اعجوبه‌ای بود… برای درک بیشتر این موضوع، پیشنهاد می‌کنم مثلا فصل‌های مربوط به پائولو مالدینی و فرانکو بارسی رو بخونین.

درباره بازیکنان ایرانی اما به نظر می‌رسه جانب احتیاط رو پیش گرفته بود و از دو سه بازیکنی یاد کرده بود که از دنیا رفته‌اند. جای خالی چهره‌های سرشناس حاضر فوتبال ایران در این کتاب خالی بود. خیلی دوست داشتم در ویرایش‌های بعدی بدونم علی دایی رو چه‌طوری معرفی خواهد کرد.

درباره بسیاری از بازیکنانی که هنوز بازی می‌کنن هم دوست داشتم ببینم بعدا تغییراتی داده میشه یا نه. مثلا درباره رونالدو از چندسال پیش که کتاب نوشته شد تا الان، چیزهای زیادی تغییر کرده. به احتمال زیاد اگر بنا بود کتاب رو ویرایش کنه، درباره خیلی از بازیکنان حاضر، چیزهای دیگری رو می‌نوشت.

برنامه زنده تلویزیونی و یک سوال اپیستمولوژیک

یک وجه بسیار جذاب دیگر درباره حمیدرضا صدر رو در یک برنامه زنده تلویزیونی شاهد بودیم، زمانی که سال‌ها پیش – قبل از اینکه بابت نویسندگی کتاب هم مطرح بشه – در یک نشست با عادل فردوسی‌پور و یکی از کارشناسان داوری درباره تقلب در داوری فوتبال بحث کردند.

در یکی از جام‌های جهانی، انقدر اشتباهات داوری زیاد شده بود، که ویژه‌برنامه اون جام، تصمیم گرفتند درباره تقلب صحبت کنند. کارشناس داوری در بخش اول برنامه اصرار داشت که داوران در موارد خاصی مجبورند به دستوراتی که خارج از فضای فوتبال بهشون داده میشه پایبند باشند. این رو گفت و شروع کرد به مثال زدن.

اون زمان فردوسی‌پور کتاب معروفش «فوتبال علیه دشمن» رو چاپ کرده بود. بنابراین فردوسی‌پور و صدر هم دنبال همون مثال‌ها رو گرفتند. این همراهی، باعث شد کارشناس داوری، مثال‌های رادیکال‌تری رو مطرح کنه.

جزئیات زیادی از دیالوگ‌ها یادم نیست، ولی بعد از میان‌برنامه، در بخش دوم، حمیدرضا صدر برنامه رو با این سوال از کارشناس داوری شروع کرد:

آقای فلانی شما اصلا از فوتبال لذت می‌برین؟

کارشناس داوری گفت:

معلومه من شغلم فوتباله. نزدیک به سی ساله که داور و کارشناس داوری هستم…

اما صدر بعد از این جواب، رفت در بحث فلسفی که شغل شما اگر فوتبال باشه معنیش این نیست که از فوتبال لذت می‌برین… بعد این مبحث اخلاقی رو پیش کشید که اگر برخی داوران در برخی شرایط در برخی بازی‌های سیاسی ممکنه مغرضانه داوری کنند، نباید طوری صحبت بشه که انگار قاعده اصلی فوتبال اینه. فردوسی‌پور هم وارد این فضای فلسفی شد و این ایده رو مطرح کرد که اگر چنین قاعده‌ای همگانی بود، فوتبال اساسا نمی‌تونست انقدر جذاب باشه و این‌همه طرفدار و هوادار در سراسر دنیا نمی‌تونستند اشتباهات داوری رو بپذیرند…

بعد از اون کارشناس داوری هم کوتاه اومد. به یادش آوردند که خودش هم اشتباهاتی غیرعمدی داشته… به این ترتیب، در ادامه، درباره ویدئوچک در تنیس و … صحبت شد و بررسی کردند که اگر یک روز در فوتبال قرار باشه بازی رو متوقف کنند تا ببینند اشتباه کرده‌اند یا نه، واکنش تماشاچی چه خواهد بود و آیا بازی از ریتم می‌افته یا نه. اون موقع هنوز VAR وجود نداشت.

عکس حمیدرضا صدر رو از footballi.net برداشتم. روحشون شاد.

مطالعه بیشتر:

داستان کسی که به مدرک MBA نیاز داشت !

تا حالا پیش اومده فکر کنین در یه زمینه تخصصی به اندازه کافی خوب هستین و تنها چیزی که لازم دارین، یه مدرک برای اثبات توانایی شما است؟

بعد از ۱۲-۱۳ سال کار کردن به این نتیجه رسیده بود که به مدرک MBA نیاز داره. چرا؟! چون هرجا می‌رفته برای مصاحبه، ازش می‌پرسیدند که MBA خونده یا نه…

خودش نرفته بوده MBA بخونه، چون به نظرش هرکسی که MBA می‌خونده توهم دانایی می‌گرفته. مثلا در بین همکاران خودش، همیشه می‌دیده که هرکی رفته MBA خونده، برگشته شرکت و چیزهایی گفته که در عمل قابل استفاده نبوده. این‌ها باعث شده بوده که اصلا به کارایی MBA اعتقاد نداشته باشه.

حالا چی شد که بالاخره برای گرفتن مدرک MBA اقدام کرد؟ چون یه جایی که رفته بود کار کنه، بهش گفته بودند بیا کار کن، اما در کنار کار، MBA هم بخون.

نظر خودش این بود که اگر مدیریت بلد نبود، استخدام نمی‌شد. ضمن اینکه معتقد بود تئوری با عمل خیلی فرق داره… بنابراین همین باعث شده بود که بیشتر به این نتیجه برسه که بالاخره مجبور شده این مدرک رو بگیره.

این آدم با همین ذهنیت رفت و دوره رو گذروند. طبیعتا دل به مجلس نداد و برای یادگیری وقت نذاشت. کلاس‌ها رو تا جایی که تونست شرکت نکرد و تکالیف رو تا جایی که تونست، پیچوند.

وقتی تکلیف تیمی داشتند، حداکثر کاری که کرد، خوراکی برای هم‌تیمی‌هاش خرید تا به این ترتیب مرامش رو ثابت کرده باشه و ازش کار نخواهند!

وقتی هم که دوره تموم شد، مدرکش رو گرفت و چون یه سابقه ناخوشایند داشت از اینکه همه‌جا ازش مدرک MBA می‌خواستند، دیگه همه‌جا خودش رو کارشناس ارشد مدیریت معرفی کرد.

چند وقت بعد هم با همون کیفیت رفت مدرک DBA گرفت.


این‌طوری بود که یک نفر که فکر می‌کرد از یک سال وقت گذاشتن و کلاس رفتن و مطالعه متون تخصصی مدیریت، فقط مدرکش رو لازم داره، توهم دانایی رو با خودش برد سر کلاس و با همون هم فارغ‌التحصیل شد.

نوشته‌های مرتبط:

ارزش پول ملی چقدر است؟

در حال حاضر ریال در تبدیل به دلار، بی‌ارزش‌ترین پول دنیاست! سوال اینه که اگر چهار صفر از واحد پول حذف کنیم، ارزش پول ملی بیشتر میشه؟

رقابت ایران و سیرالئون

اخیرا ارزش پول ملی ایران در تبدیل به دلار، از تمام پول‌های جهان کمتر شد؛ حتی از سیرالئون!

چند سوال برام مطرح شد:

  • اگر یه کسب‌وکار داشته باشم، در ایران توسعه میدم یا در سیرالئون؟
  • اگه بخوام پول پس‌انداز کنم، تومن نگه می‌دارم یا پول سیرالئون؟
  • با معادل ریالی یکسان، الان در سیرالئون برام کار پیدا بشه میرم؟

حالا سیرالئون نه؛ جاش بذارین پاکستان. پاکستان هم نه؛ ترکیه. باز هم جواب دادن به این سوال‌ها راحت نیست:

تا چه کاری باشه، چقدر پس‌انداز باشه، چه شغلی باشه…

تا شما کی باشین؟

  • اگه ارزش پول انقدر داره پایین میره، چرا همه ملت یک‌نوا سعی نمی‌کنن بالا بره؟
  • اصلا چرا پایین اومده؟
  • اومدیم یکی هیچ وقت در زندگیش مستقیما با دلار سروکار نداشته باشه، ولی مقادیر زیادی از پول ایران داشته باشه. ارزش دلار براش چقدره؟

سهم بازار از بازار ریال

فرض کنین شما شاه اتیوپی باشین که البته الان پولش از ریال گرون‌تره. اقتصاد خوبی ندارین، ولی سهم زیادی ازش دارین… به همین ترتیب وقتی تقاضا برای ریال کم بشه و شما همه ریال‌ها رو به قیمت ارزون بخرین، اون‌وقت با سهمی که از بازار ریال به‌دست آوردین، خیلی کارها میشه کرد.

برعکسش هم هست. الان گرون‌ترین پول جهان کدومه؟ فرض کنین شما یک واحد هم ازش ندارین…

میزان تقاضای پول چین و هند

در ادبیات عمومی اقتصاد، مولفه‌های ارزش پول ملی به پشتوانه پول و خزائن حکومت مربوطه. ولی فکر می‌کنم پول‌های مجازی نشون دادن که این مولفه اصلی نیست.
چین و هند هرکدوم بیش از یک میلیارد نفر جمعیت دارن و حدود یک‌سوم جمعیت جهان مستقیما از واحد پول چین و هند استفاده می‌کنن. اگر پولشون نسبت به دلار ضعیف یا قوی بشه، باز هم یک‌سوم جهان از همون واحدهای پول استفاده می‌کنن.
مسلما یکی از مولفه‌های ارزش‌مندی پول – مثل هر چیز دیگری – میزان تقاضاشه.

ارزش بیت کوین !

پول‌های الکترونیکی نظیر بیت کوین پشتوانه حکومتی ندارن – یا لااقل به نظر می‌رسه ندارن. افزایش قیمتشون در مقایسه با دلار هم در اثر تقاضا پیش اومد. حالا ارزش بیت کوین چقدره؟

سوال: برای کی؟

توضیح: من آشنایی با بیت کوین ندارم و پولی که پشتوانه رسمی نداره رو توصیه نمی‌کنم.

امکان معامله یک پول

پول‌های الکترونیکی فقط بین دارندگان و یا متقاضیانشون ممکنه ارزشمند باشن. چون شما عملا نمی‌تونین به بانک مراجعه کنین و به صورت رسمی و قانونی بیت کوین بخرین. فعلا با بیت کوین حتی نمی‌تونین تاکسی سوار بشین.

به همین ترتیب فکر کنین با پول یک کشوری – که فرقی هم نمی‌کنه چه کشوری باشه، چون پول همه کشورها از ریال ایران گرون‌تره – بخواین بستنی بخرین. اگر فروشنده ندونه پولی که از شما می‌خره رو بعدا چجوری می‌تونه تبدیل کنه به واحدی که برای خودش ارزشمنده، اسکناس‌های شما براش با کاغذرنگی فرقی پیدا نمی‌کنه!

موضوع مرتبط: لایک و علیک لایک! و مخترع لایک که از اختراعش پشیمونه!

کاهش ارزش پول ملی

وقتی خود دولت هم در توضیح مشکلاتش بیان می‌کنه که فلان مقدار دلار بلوکه شده، نشون میده که در خارج از کشور، ریال کاری ازش بر نمیاد.
این که قیمت هرچیزی در بازار ایران با نوسان دلار بالا و پایین بشه، اعتبار ریال رو پایین میاره. یعنی کمتر چیزی در بازار ما هست که ارزشش با ریال سنجیده بشه. پس عملا تقاضا برای ریال حتی در داخل کشور هم کاهش پیدا می‌کنه.

افزایش ارزش پول ملی با حذف ۴ صفر

اگه معیار ارزش پول، مقایسه با دلار باشه، با حذف ۴ صفر از جلوی پول ایران، وضعیتمون در جدول خیلی بهتر میشه و رقبا رو یکی پس از دیگری پشت سر می‌ذاریم!

جمع‌بندی

پول هم ارزشش مثل اسلحه است: بستگی داره دست کی باشه.

نوشته مرتبط: نظریه بازی شاهین و قمری در حضور تماشاچی

برای آشنایی بیشتر با سازوکار اقتصاد رفتاری، پیشنهاد می‌کنم مطالب مرتبط با کاربرد نظریه بازی را بیشتر بخونین.

داستان پرونده جعلی ویزا و متقاضی که اطلاعات پرونده رو فراموش کرده بود

این داستانک درباره یک متقاضی ویزا است که با یک پرونده جعلی سعی کرد از طریق سفارت اقدام کنه، اما اطلاعات پرونده رو فراموش کرده بود!

چند سال پیش داخل سفارت فرانسه یه آقای جوان لاغراندام با بارونی مشکی و قد متوسط، متقاضی ویزای شنگن بود و با یه پرونده جعلی منتظر بود تا نوبتش بشه.

اون زمانی بود که هنوز برای اخذ ویزا باید می‌رفتند خود سفارت. متقاضی جوان هم مثل همه یه‌سری دفتر و دستک داشت و توی صف منتظر بود.

شماره‌اش رو دستگاه نوبت‌دهی خوند… رفت جلوی پیشخون… سلام کرد و سعی کرد عادی باشه… به ترتیبی که در لیست نوشته شده بود، همه چیز رو آماده کرده بود و دونه‌دونه تحویل داد.

تا حرکت ۸ تقریبا وضعیت متقاضی و سفارت مشابه شکلی بود که می‌بینین.

مهره‌های سفید: سفارت

مهره‌های سیاه: متقاضی ویزا

نوبتش که شد، رفت جلوی باجه و همه مدارکش رو تحویل داد.

مسئول پشت باجه شروع کرد سوال پرسیدن؛ از اسم شروع کرد و چند سالته و کجا کار می‌کنی…

متقاضی‌ها معمولا قبل از مراجعه به سفارت کلی برنامه‌ریزی می‌کردن که چطور صحبت کنن و چقدر خودشون رو مشتاق نشون بدن و از همه‌ی دوست و آشناشون راجع به جزئیات فرایند ویزا سوال می‌کردن… اما چیزی که این آقا فکر نکرده بود، این بود که داشتن یه پرونده جعلی برای تقاضای ویزا کافی نیست! مسئول ویزا اگر قرار بود با دیدن پرونده تصمیمش رو قطعی کنه، پس چه نیازی به حضور متقاضی بود؟! همیشه مسئول اون پشت، به تناسب حسش نسبت به متقاضی، تعدادی سوال می‌پرسه تا جواب رو با اطلاعات پرونده مقایسه کنه.

این آقا هم سر اسم شرکتش و آدرس شرکت محل کارش ریپ زد!

مسئول ویزا پرسید «اسم محل کارت رو نمی‌دونی؟!»

گفت «حالم الان خوب نیست. صبح زود پاشدم، الان حالم خوب نیست. یه کمی عرق کردم.»

بدتر شد! مسئول پشت باجه از یکی از همکاراش خواست که بیاد کمک. با صدای بلند گفت «این آقا نمی‌دونه کجا کار می‌کنه و خیلی هم استرس داره.»

آقای جوان گفت «نه! استرس ندارم. گفتم که. در شرکت فلان کار می‌کنم. آدرسش رو الان یادم رفته»

اون آقای مُسن که اومده بود کمک مسئول پرونده هیچ سوالی نپرسید. فقط هی متقاضی رو نگاه کرد، هی پرونده رو زیرورو کرد. به نظر نمی‌رسید منظور خاصی داشته باشه جز اینکه ببینه عکس‌العمل این طرف چیه. حال متقاضی هم هی بدتر می‌شد و استرسش بیشتر.

تقریبا از حرکت ۲۰ به بعد، گویای جدالشون هست:

همینطور سوال‌های مسئول ویزا ادامه پیدا کرد تا در حرکت ۲۷ یه اتفاق جالب افتاد… متقاضی ویزا گفت «میشه پرونده‌ام رو بدین من برم؟»

سفارتیه در حرکت ۲۸ گفت «نه! شما فعلا مهمون ما هستین.»

معلوم نبود در اون پرونده جعلی چی داره که رهاش نمی‌کنه بره! هی سعی کرد توضیح بده و توجیه کنه و هنوز امیدوار بود که پرونده‌اش رو بگیره و انگار که چیزی نشده باشه، بره!

اما در حرکت ۳۷ یه فکر خیلی بدی به ذهنش رسید: دست کرد از زیر شیشه باجه، پرونده‌اش رو برداشت و پا گذاشت به فرار!

طبیعتا نگهبان دم در خیلی راحت گرفتش و متقاضی بعد از ۴۰ حرکت، تسلیم شد.

داستان هوم‌آفیس دورکاری تولید محتوا

داستان کارمندی که برای دورکاری تولید محتوا شرایط لازم رو نداره و ازش خواسته شده در دوره تعطیلی‌های قرنطینه کرونا، در خونه کار کنه.

گفتم «برای این چند روز باقی‌مونده تا عید، گفتند باید دورکاری کنی. می‌دونی برای دورکاری تولید محتوا چی لازم داری؟»

با لبخند گفت «حالا یه کاری می‌کنیم دیگه.»

فکر کردم می‌خواد سعی کنه باهوش یا بامزه به‌نظربرسه؛ پرسیدم «هوم‌آفیس داری؟»

جواب داد «هوم دارم. آفیس ندارم!»


اکثر شرکت‌ها و آژانس‌هایی که در حوزه دیجیتال مارکتینگ و مدیریت پیج‌های اینستاگرام و طراحی پوستر و کارت ویزیت و ست اداری و کپی‌رایتینگ می‌شناسم، به طور مداوم و متناوب، از نیروهای فریلنسر دورکار برای کارهاشون استفاده می‌کنن. به این ترتیب کاملا با عرف دورکاری آشنا هستند. این باعث میشه که نیروهای ثابتشون هم گاهی اجازه پیدا می‌کنن خونه بمونن تا هروقت دوست دارن از خواب بیدار بشن، یا لباس راحت بپوشن، یا موسیقی گوش کنن… خلاصه دورکاری تولید محتوا بسیار متداوله.

اون آدم‌هایی که فریلنسر هستند یا دورکار هستن، به این طرز کارکردن عادت دارن… یا هوم‌آفیس دارن، یا به هر شکل، شرایط خونه‌شون برای دورکاری مساعده.


حالا مسئله چی بود؟

قبل از پیوستن به موسسه، تولید محتوا نکرده بود. با این حال با حقوق کم راضی شده بود استخدام بشه تا بتونه در حوزه تولید محتوا مهارت کسب کنه… اما به مرور زمان فهمیده بود اون‌قدری که انتظار داشته، آزادی عمل و انتخاب نداره و خیلی از چیزها رو اجازه نداره با سعی و خطا یادبگیره. پس مونده بود با یه شغلی که انتظاراتش رو براورده نمی‌کرد…

وقتی تعطیلی‌های کرونا در اسفند ۹۸ شروع شد، رییسِ موسسه ترجیح داد که با دورکاری نگهش داره.


رسیدیم به اینجا که گفت «هوم دارم، آفیس ندارم».

سنش کم بود: حدود ۲۵… فرزند بزرگ خانواده بود با اختلاف سنی زیاد. یعنی بچه‌های خیلی کوچیکتر از خودش داشتند توی خونه. درواقع در هوم پدر و مادرش زندگی می‌کرد.

توصیفی که از شرایط کار کردنش در منزل ارائه کرد این بود:

  • مدرسه‌ها تعطیل‌اند و بچه‌ها خونه‌اند.
  • خونه خیلی بزرگ نیست و برای خودش اتاق مستقل نداره.
  • اصولا هم تحت فشار، بهتر کار انجام میده!

علاوه بر همه این‌ها، وقتی نیروی غیرحرفه‌ای می‌گیری، باید بدونی که احتمالا توی خونه‌شون، ابزار حرفه‌ای لازم برای انجام کارهات رو نداره…
ضمنا حتی اگر داشته باشه هم، وقتی داره با حقوق حداقلی کار می‌کنه، هیچ دلیلی نداره از وسایل خودش برای دورکاری استفاده کنه.

خوشبختانه در گام اول، موسسه پذیرفت که تجهیزات کار نیروهای دورکار رو براشون تامین کنه. ولی در گام بعدی، یعنی شب عید که باید حقوق و عیدی رو پرداخت می‌کردند، مدیر موسسه احساس کرد خیلی بابت تامین تجهیزات به همه‌شون لطف کرده!

عیدی که ندادند هیچ، حقوق رو هم نصفه پرداخت کردند و به جای اینکه تقاضا کنند که همه شرایط رو درک کنند، در یک جلسه مجازی در اسکایپ، همه رو تهدید کردند به اینکه اگر کسی ابراز نارضایتی کنه، باید موسسه را ترک کنه!

خوب طبیعتا یکی از اولین کسانی که اخراج شد، همین آدم بود که قبل از این هم از کارش ناراضی بود.

به این ترتیب برای دورکاری به هوم‌آفیس نیاز پیدا نکرد!

همون کسی که نگران بود خونه بودن خواهر و برادرهاش مزاحم کار کردنش بشه، بیکار شد و نشست توی خونه کنار کوچیکترها تا یه شغل دیگه پیدا کنه.

نوشته‌های مرتبط:

لایک و علیک لایک! و مخترع لایک که از اختراعش پشیمونه!

حتی در آن شبکه اجتماعی تخصصی هم بعد از حدود یک سال متوجه شدم بیشتر کسانی که سراغم میاند برای لایک زدن، افرادی تکراری هستند…

یادمه اوایل بعضی از شبکه‌های اجتماعی رفتار اعضاشون را محدود کرده بودند. مثلا در طول شبانه روز میتونستی حداکثر تعداد مشخصی لایک بزنی یا کامنت بنویسی تا به خیال خودشون باعث بشند اوضاع با شبکه‌های دیگه فرق کنه.

دید و بازدید در شبکه های اجتماعی

یکی از سایتهای اینچنینی که من هم قدیمها عضو بودم، یه سایت برای به اشتراک گذاشتن عکس بود به اسم ترکلنز، که الان به نظر میرسه فیلتره. این تو میومدی عکس میذاشتی با توضیحات فنی، و افراد میومدند کامنتهای فنی میدادند و امتیاز. اوایل به نظرم فوق‌العاده میومد سیاستشون. روزی بیست تا عکس را بیشتر نمیتونستی امتیاز و کامنت بدهی. عالی بود نه؟

  • من اون موقع سنم کم بود،
  • سایت بین المللی بود،
  • یه عده از عکاسهایی که در ترکلنز بودند، عکاسهای حرفه‌ای بودند،

بنابراین برام تا مدتی خارق‌العاده بود که آدمهایی از سراسر دنیا راجع به عکسی که گرفتم، نظر کارشناسی میدند. یه نکته اساسی این بود که نمیتونستند بدون کامنت دادن امتیاز بدهند. و از طرف دیگه، بابت فنی بودن کامنتها، افراد امتیاز میگرفتند. یعنی مثلا میتونستی تبدیل به آدمی بشی که نظرهاش طلایی بوده یا نقره ای بوده، از بس که امتیاز خوب گرفته بابت کامنتهاش.

اما بعد از حدود یک سال متوجه شدم بیشتر کسانی که سراغم میاند، افرادی تکراری هستند. حتی امتحان کردم متوجه شدم یه عده ای اگر یک بار براشون کامنت بذاری، یک بار برات کامنت میذارند…

و بعد از مدتی در فروم همون سایت، بحثهای طولانی ایجاد شد بین آدمهای قدیمی سایت، که این چه وضعشه؟ چرا کامنتها بیشتر جنبه خاله خانباجی بازی داره… و گلایه از اینکه مگه قرار نبود اینجا کسانی که عضو میشند، به بهتر شدن عکس دیگران کمک کنند…

حالا تصور کنید که مخترع لایک هم به اپوزیسیون پیوسته!

این قسمت بالا را خوندید؟ یه کمی طبیعیه که وقتی روزی بیست تا کامنت بیشتر نمیتونی بذاری، محدودش کنی به روابط صمیمی. نه؟

بله. ولی فیسبوک و اینستاگرام و شبکه‌های غیرتخصصی که از اول قرار نبوده محدودیتی برای لایک داشته باشند چی؟ وضعشون مشابه همین نیست؟

از بین کسانی که به نظر میرسه به نوعی گرفتار اعتیاد به شبکه‌های اجتماعی هستند، یه عده لایک و علیک لایک میکنند، یعنی دائم سر میزنند تا از دیدن پستهای دوستانشون یا حساب‌هایی که دنبال می‌کنند عقب نمونند. یه عده هم که دوست دارند با لایک زدن و کامنت دادن، نقشی در بهبود شرایط اجتماعی بازی کنند.

مارک زاکربرگ از این نوع دوم خیلی راضیه ظاهرا. عجیب هم نیست دیگه. احتمالا یه چیزی ساخته بوده که به اجتماع جهانی کمک کنه. شاید یه جاهایی هم امثال زاکربرگ به هدفشون رسیده باشند. اما در مورد اون گروه اول، به نظر میرسه مخترع لایک که لایک را برای فیسبوک درست کرد، خیلی هم از اوضاعی که پدید آورده راضی نیست! یا مثلا در مقاله دیگری میخونیم که یکی از موسسان فیسبوک از کرده خودش پشیمونه!

واقعا؟!

من تحقیقی در مورد افرادی که در این مقاله‌ها راجع بهشون صحبت شده نکردم. کاری هم به کیفیت انسانیت این افراد ندارم. در محدوده دانش من هم نمیگنجه که یه پدیده شبیه فیسبوک برای اجتماع جهانی مثبته یا خودش باعث گسست اجتماعهای واقعی شده. ولی یه چیز را در مورد کارکرد روابط عمومی میدونم…

اگر هنوز در فیسبوک کار میکنی یا هنوز در آن سهامداری

همونطور که بالاتر گفتم تحقیق نکردم در مورد این افراد، اما قاعدتا واکنش این‌ها باید این باشه که تلاش کنند دیگه فیسبوکی وجود نداشته باشه مثلا… در غیر این صورت این هم میشه یه خبرسازی حرفه‌ای دیگه برای اینکه به یه بهانه‌ای دوباره فیسبوک مطرح بشه یا اینکه یه چیز دیگه به جای لایک به بازار بخورانند:

نه به لایک اعتیادآور، آری به این چیز جدیدی که خیلی بهتره!

اگر واقعا کسی از کارکرد شبکه‌های اجتماعی به ستوه آمده باشه، به جای اینکه فقط نوتیفیکیشن گوشیش را قطع کنه یا آخر هفته از شبکه‌های اجتماعی استفاده نکنه، احتمالا باید شغلش را هم عوض کنه و سرمایه‌ای که از این کار به دست آورده را صرف جبران مافات کنه. نه؟

لایک میخواهم ولی بی هشتگ و بی ارتقا

حالا برای مثال این هشتگ و پروموشنهای فیسبوکی اینستاگرام یه کمی مکانیزم لایک و علیک لایک را کم کرده و ممکنه تعدادی هم لایک بگیری که دقیقا ندونی از کجا به پستت دسترسی پیدا کردند. ولی خیلی شخصیه. یکی واقعا از لایک گرفتن درآمد کسب میکنه، یکی لایک میزنه که ابراز ارادت کنه، یکی هم داره تمرینی لایک جمع می‌کنه که یاد بگیره برای کاسبی…

پیشنهاد می‌کنم نوشته‌های مرتبط با کابرد نظریه بازی را بخونید.