نوک اسکله، دور از ساحل، در جمع دوستان، چشمدوخته به افق نیلگون، آخرین جملات را در وصف شکوه خلیج همیشه فارس سرود. سپس به نشانهی اینکه شعر تمام شده، به همراهانش نگاه کرد. چند لحظه سکوت شد تا مطمئن شوند شعر تمام شده. تشویقش کردند. چشمانش را تنگ کرد. آخرین پُک را به سیگارش زد و تهسیگارش را در دریا انداخت:
گویا ناگهان خلیج همیشه فارس را با سطل اشتباه گرفت !
سپس درباره بندر همیشه عباس سخن آغاز نمود.