چند سال پیش داخل سفارت فرانسه یه آقای جوان لاغراندام با بارونی مشکی و قد متوسط، متقاضی ویزای شنگن بود و با یه پرونده جعلی منتظر بود تا نوبتش بشه.
اون زمانی بود که هنوز برای اخذ ویزا باید میرفتند خود سفارت. متقاضی جوان هم مثل همه یهسری دفتر و دستک داشت و توی صف منتظر بود.
شمارهاش رو دستگاه نوبتدهی خوند… رفت جلوی پیشخون… سلام کرد و سعی کرد عادی باشه… به ترتیبی که در لیست نوشته شده بود، همه چیز رو آماده کرده بود و دونهدونه تحویل داد.
تا حرکت ۸ تقریبا وضعیت متقاضی و سفارت مشابه شکلی بود که میبینین.
مهرههای سفید: سفارت
مهرههای سیاه: متقاضی ویزا
مسئول پشت باجه شروع کرد سوال پرسیدن؛ از اسم شروع کرد و چند سالته و کجا کار میکنی…
متقاضیها معمولا قبل از مراجعه به سفارت کلی برنامهریزی میکردن که چطور صحبت کنن و چقدر خودشون رو مشتاق نشون بدن و از همهی دوست و آشناشون راجع به جزئیات فرایند ویزا سوال میکردن… اما چیزی که این آقا فکر نکرده بود، این بود که داشتن یه پرونده جعلی برای تقاضای ویزا کافی نیست! مسئول ویزا اگر قرار بود با دیدن پرونده تصمیمش رو قطعی کنه، پس چه نیازی به حضور متقاضی بود؟! همیشه مسئول اون پشت، به تناسب حسش نسبت به متقاضی، تعدادی سوال میپرسه تا جواب رو با اطلاعات پرونده مقایسه کنه.
این آقا هم سر اسم شرکتش و آدرس شرکت محل کارش ریپ زد!
مسئول ویزا پرسید «اسم محل کارت رو نمیدونی؟!»
گفت «حالم الان خوب نیست. صبح زود پاشدم، الان حالم خوب نیست. یه کمی عرق کردم.»
بدتر شد! مسئول پشت باجه از یکی از همکاراش خواست که بیاد کمک. با صدای بلند گفت «این آقا نمیدونه کجا کار میکنه و خیلی هم استرس داره.»
آقای جوان گفت «نه! استرس ندارم. گفتم که. در شرکت فلان کار میکنم. آدرسش رو الان یادم رفته»
اون آقای مُسن که اومده بود کمک مسئول پرونده هیچ سوالی نپرسید. فقط هی متقاضی رو نگاه کرد، هی پرونده رو زیرورو کرد. به نظر نمیرسید منظور خاصی داشته باشه جز اینکه ببینه عکسالعمل این طرف چیه. حال متقاضی هم هی بدتر میشد و استرسش بیشتر.
تقریبا از حرکت ۲۰ به بعد، گویای جدالشون هست:

همینطور سوالهای مسئول ویزا ادامه پیدا کرد تا در حرکت ۲۷ یه اتفاق جالب افتاد… متقاضی ویزا گفت «میشه پروندهام رو بدین من برم؟»
سفارتیه در حرکت ۲۸ گفت «نه! شما فعلا مهمون ما هستین.»
معلوم نبود در اون پرونده جعلی چی داره که رهاش نمیکنه بره! هی سعی کرد توضیح بده و توجیه کنه و هنوز امیدوار بود که پروندهاش رو بگیره و انگار که چیزی نشده باشه، بره!
اما در حرکت ۳۷ یه فکر خیلی بدی به ذهنش رسید: دست کرد از زیر شیشه باجه، پروندهاش رو برداشت و پا گذاشت به فرار!

طبیعتا نگهبان دم در خیلی راحت گرفتش و متقاضی بعد از ۴۰ حرکت، تسلیم شد.