داستان مذاکره بی‌نتیجه گوسفندان با گرگ

نقاشی یک گرگ در تاریکی

همه را درید، سپس ژست سانتیمانتالی گرفت و گفت:

«برای حفاظت از خودتان دریدمتان؛ تا دیگر به هنگام غضب‌آلودگی‌ام به من نزدیک نشوید.»

اعتراض کردند که:

«این عاقلانه نیست!»

گفت:

«تیپ شخصیتی‌ام حکم می‌کند که بدرم و شغلم هم ایجاب می‌کند و با این واقعیت خوشنودم و من همان گرگم که هستم.»

.گفتند:

«لااقل گوسفندها را بدر.»

گفت:

«متاسفانه همه‌تان آدمید و من با همین شماها سرم گرم است و راحتم؛ پس شما هم با من راحت باشید و غر نزنید.»


نوشته مرتبط: