نمایش آشپزخانه درباره آشپزخانه یک رستورانه!
یعنی اسم آشپزخانه لزوما استعاره نیست… این نمایش از ابتدا تا انتها در یک آشپزخانه پیش میره و تمام مسائل نمایش، مسائل آشپزان و کارگران و پیشخدمتهای همان آشپزخانه است.
آشپزخانگی یک نمایش
در تمام طول نمایش آشپزخانه همینطور که بازیگران دارند برای هم درد دل میکنند یا خاطره تعریف میکنند یا به هم بد و بیراه میگن، مشغول آمادهسازی مواد آشپزی هستند:
- گوشت و ماهی خرد میکنند،
- سبزیجات خرد میکنند،
- تخم مرغ میشکنند،
- هم میزنند، مخلوط میکنند،
- میپزند،
- سینیها رو آماده میکنند برای سرو در سالن…
ولی هیچ مواد غذایی وجود نداره و همه با مهارت فقط وانمود میکنند که دارند کار میکنند و اینکار را انقدر خوب انجام میدن که متوجه میشیم هرکدوم دقیقا مشغول چه وظیفهای هستند.
یه عده هم از بیرون صحنه، یعنی مثلا از توی سالن وارد آشپزخانه میشن، سینیهای آماده را برمیدارند، میبرند برای سرو در سالن. به نحوی که گاهی تا حدود سی نفر درون صحنه دارند دور میچرخند و کار میکنند.
یه سمت دیگر صحنه، سه-چهارتا در هست که مثلا رختکن و انبار و اینچیزاست.
بنابراین صحنه نمایش، شامل چهارتا میزه که به صورت مستطیل چیده شدند و آدمها دارند دورش کار میکنند. دو طرف این مستطیل، در امتداد طول، دو مسیر برای ورود و خروج بازیگران به آشپزخانه وجود داره، یکی سالن، یکی هم درهای مربوط به رختکن و انبار و …
تجهیزات آشپزخانه شامل تعداد زیادی سینی و ظروف و کارد و ساطور همه از جنس استیل هستند و بارها از همین استیل بودنشون برای ایجاد سروصداهای عصبی استفاده میشه!
رستوراندار مخوف و کارمند عوضی
در ابتدای نمایش، خیلی سریع متوجه میشیم که ارتباطات بین کارمندان، اصلا خوب نیست، و به نظر میرسه که هیچکدوم از صاحبکارشون، یعنی صاحب رستوران، راضی نیستند. دائم به پروپای همدیگه میپیچند و راجع به دعوای دیشب دوتا از کارمندها با همدیگه صحبت میکنند.
کمی بعد، طرفین دعوای دیشب وارد صحنه میشن. هنوز مشخص نیست که پیرنگ اصلی چیه. ولی خیلی سریع متوجه میشیم که نقش اول نمایش، اون کارمندیه که همکارش را دیشب زده و پای چشمش را کبود کرده.
نمایشنامه آرنولد وسکر به نظرم نشون میده با وجود خودخواهی و بداخلاقی گردانندگان رستوران، کارکنان آشپزخانه ترجیح میدن کار کنند و پولشون را بگیرند تا اینکه هر لحظه با یک جنجال تازه از همکار عوضیشون مواجه بشن.
بارها در بحثها متوجه میشیم که هیچ کس از کار کردن در آشپزخانه راضی نیست، ولی عمدتا سالهاست که دارند همونجا کا میکنند. حتی آشپزخانه نیروی جدید جذب میکنه و در حال توسعه است، اما نیروهای جدید هم از جو مسموم محل کارشون ناراضی هستند. انگار که پذیرفتند صاحب رستوران، همینه که هست:
پول درست نمیده و اخلاق بدی داره و نمیشه بالای چشمش ابرو گفت… اما این یکی که همتراز خودمونه، بدجوری مزاحم آرامش و آسایشه…
رویابازی کارمند عوضی و احتمال یک انفجار فرضی
یک روز در ساعت تعطیلی رستوران بین ناهار و شام، چندتا از کارمندان رستوران موندند در همون آشپزخانه استراحت کنند. کارمند عوضی با خشونت رفتاری و کلامی، همه را مجبور میکنه راجع به رویاشون صحبت کنند و با اینکه شرط کرده بود که هیچ کس رویای دیگران را مسخره نکنه، خودش همه را مسخره کرد…
این رویابازی بهانه است برای نویسنده تا فرصت بشه یه مقداری درس اخلاقی را به صورت مستقیم مطرح کنه!
اما یه خاصیت دیگه هم داره: متوجه میشیم که هیچ کدومشون رویای درست و حسابی ندارند.
ضمنا از دیالوگهای همین سکانس متوجه میشیم که شاید در آخر، کارمند عوضی با کمک بقیه، آشپزخانه را منفجر میکنند… چون نمایش صرفا با ترک اختیاری همه کارمندان تموم میشه.
پایان با حضور کارگردان
نمایش اینطوری تموم میشه که کارگردان، یعنی حسن معجونی، در نقش صاحب رستوران وارد صحنه میشه و برای اولین بار بعد از همه دعواها و کشمکشهای کارمندها با همدیگه، میاد که نصیحت کنه و همه را متوجه حماقتشون بکنه.
خوب خیلی طبیعیه که کسی براش تره هم خرد نمیکنه و همه با مکث و تاخیر، با نگاه به همدیگه، تصمیم میگیرند که بدون کلمهای صحبت کردن با صاحب رستوران، رستوران را ترک کنند.
و لابد بعدا رستوران را منفجر میکنند.
نمایش آشپزخانه با این پیرنگ اصلی احتمالی
بر خلاف بسیاری از نمایشنامههایی که سعی میکنند خیلی ظریف، با نشانههای ضعیف، مخاطب را متوجه پیام نمایش کنند، نمایش آشپزخانه به نظرم خیلی واضح از ابتدا نشون داده که یک آدم قلدر بدذات بداخلاق، حتی اگر به نظر خیلی هم آرمانگرا برسه، حتی اگر دنبال رویابازی باشه، حتی اگر به نظر برسه که عاشق یکی از همکارانشه که البته شوهر داره!، میتونه یه نفری یک تیم بیست-سی نفره را به گند بکشه.